Monday, November 28, 2011

اورژانس بیمارستان : بدترین چیزی که در استرالیا دیده ام




جمعه گذشته پسرم تب کرده بود و با رسیدن تب به حدود 40 درجه ، مجبور شدم حدود ساعت 4 صبح به اورژانس بیمارستان هورنزبی مراجعه کنم. با مراجعه به قسمت Triage که در واقع همان پذیرش بیماران اورژانسی است، خانم پرستاری پسرم را ویزیت کرد و دارویی بصورت موقت بهش داد که پسرم به محض خوردن ، استفراغ کرد. تبش را اندازه گرفت و خوشبختانه کمی پایین تر آمده بود ولی همچنان داغ بود. خانم پرستار به ما گفت که باید در قسمت انتظار، منتظر بنشینید تا پزشک شما را ببیند. از ساعت 4:15 دقیقه تا ساعت 6 صبح در حالی که بچه تب داشت ، پشت درهای بسته اورژانس ، در قسمت انتظار،  منتظر دکتر ماندیم. سه بیمار دیگر هم منتظر بودند که یکی از آنها پس از مدتی آنجا را ترک کرد. 

پسرم آب خواست و من از پرستاری که پشت باجه پذیرش بود، آب خواستم. سرش را از پشت کامپیوترش بالا آورد و گفت: "من الان سرم شلوغه، ولی می تونید از ماشین ، آب بخرید." تعجب کردم ، اومدیم کسی این ساعت صبح، پول یا کارت همراهش نبود ، یعنی یک پرستارواقعا نمی تواند یا وقت ندارد یک لیوان آب به مریض بدهد؟"
تب ، پسرم را اذیت می کرد و این مقدار تاخیر برایم سئوال برانگیز بود، ساعت 6 رفتم از پرستار پرسیدم: "ببخشید ، چند نفر بیمار قبل از ما منتظر پزشک هستند؟ " 
- "متاسفانه نمی توانم به شما بگویم؟"
- "خب ، ما الان 2 ساعته که نشستیم، می شود بفرمایید چقدر دیگر باید منتظر بمانیم؟"
- "نه ، نمی توانم ، اینجا گاهی پیش می آید که تا 7 ساعت هم منتظر می مانند!"
- از بی خیالی پرستار و جوابهای غیر مسئولانه عصبانی شدم و پرسیدم: "مگر اینجا اورژانس نیست؟ مگر بالای این ساختمان ننوشته است : اورژانس؟" 
عصبانی شد و گفت : 
- " بله ، اینجا دپارتمان اورژانس است، ولی من نمی تونم بهت بگم که پشت این در چه خبره!؟ الان هم می تونی اینجا رو ترک کنی یا بری باز هم منتظر بمونی، ولی اگر باز هم اینجا بایستی به Security زنگ می زنم."
مات و مبهوت مونده بودم. باورم نمی شد که الان در استرالیا هستم. در فقیرترین و بی امکانات ترین اورژانسهای ایران هم چنین بی احترامی به همراه مریض نمی کنند. بت بزرگی که از "فرهنگ احترام در استرالیا" در ذهنم ساخته بودم ، خرد شد. خانم پرستار بی خیال نشسته بود و براحتی می توانست هر کاری بکند و من را با Security و پلیس مواجه کند. هیچ گونه بی احترامی یا اهانتی نکرده بودم و احساس کردم این پرستار فقط به خاطر اینکه من یک خارجی هستم ، به خودش اجازه چنین برخوردی به خود داده است. 
ساعت 6:30 پرستار دیگری آمد و ما را به داخل بخش برد. خوشحال شدیم که بالاخره دکترالان پسرم را معاینه می کند ولی این خوشحالی دوامی نیاورد. از ده دوازده تختی که اونجا بود نیمی خالی بود. حدود نیم ساعت دیگه روی تخت نشستیم و بعد از سئوال از پرستار دیگری ، متوجه شدیم که باید زمان نامعلومی را نیز اینجا منتظر باشیم! دو بار ازش خواهش کردیم که از پزشک خواهش کند سریعتر ما را ویزیت کند ولی بی فایده بود. گفت ما یک مورد حمله قلبی داشتیم که در اولویت است. با خودم فکر کردم که بازدهی یک پزشک در سه ساعت چقدر می تواند باشد و اصلا چرا باید یک بچه توسط همان پزشکی معالجه شود که به بیمار قلبی رسیدگی می کند. 
صبح شده بود و بیش از سه ساعت منتظر پزشک بودیم و بدون نتیجه. پسرم خسته بود و از نشستن روی تخت بیمارستان معذب بود و گریه می کرد. ماندن خیلی سخت شده بود ، دیگر نمی توانستم منتظر بمانم. تب پسرم کمی پایین تر آمده بود. تصمیم گرفتیم که برگردیم و در صورت بالارفتن تب، به بیمارستان خصوصی برویم. 
--
فردای آن روز با یکی از دوستانم در این مورد صحبت کردم و تازه فهمیدم که انتظار طولانی در اورژانسهای استرالیا بسیار ریشه دار است و حتی در وب سایت وزارت بهداشت آمده که 750 میلیون دلار برای کاهش زمان انتظار هزینه شده است ولی دریغ از هیچ بهبودی. دوستم تاکید کرد که چه کار خوبی کرده که با پرستار بحث را ادامه ندادی وگرنه دستگیرت می کردند و بعنوان سابقه رفتار مهاجمانه " Aggressive behavior " در پرونده پلیسی ات درج می شد! 
همین دوست در ادامه گفت: "برای اینها آمار مهم است، اگر کسی بتواند درد را تحمل کند، پس باید در انتظار بنشیند، ولی اگر امکان مرگ وجود داشته باشد، بلافاصله یک اکیپ حدود 20 نفری با تخصصهای مختلف در عرض کمتر از چند دقیقه بالای سر مریض آماده می شوند که آمار مرگ بالا نرود و این را بازدهی سیستم خود قلمداد می کنند!" " تازه برخورد با شما خوب بوده، من افراد زیادی را می شناسم که با مشکلات بسیار بدتر در اورژانس منتظر بوده اند و با بدترین نوع اهانت های پرستاران و کادر پزشکی آنجا مواجه بوده اند. برو از سایر ایرانیان بپرس تا بهت بگن! "


--

یعنی واقعا نمی دانم انزجار خود را از این سیستم چطور اعلام کنم. یعنی من هیچ تفاوتی بین شکنجه ای که در زندانهای ایران صحبتش می شود و اینکه یک بیمار را مجبور به تحمل درد کنی ، نمی بینم. و حتی پذیرش دلیل آن شکنجه برای من منطقی تر است تا اینکه ببینم که کادر پزشکی بیکار و بی‌خیال نشسته اند و اذیت شدن یک کودک را مشاهده می کنند. 



Monday, November 21, 2011

خوبیها و بدیهای ما به سمت ما باز می گردند

داستان از آنجا شروع شد که یک پسر کم سن و سال و دنیا ندیده ای به نام "مت" که به هر دلیل از جمله استعداد ذاتی و فراهم بودن زمینه رشد، در شرکت قبلی ما به عنوان "لیدر فنی" کار می کرد، با برخوردهای زشت خودش همه را می رنجاند و اگر کسی در پروژه اشتباهی می کرد با مسخره کردن طرف و گاها توهین، فضای زشتی را در شرکت بوجود آورده بود. همه همکاران سابق تا آنجا که می‌شد سعی می کردند دور و برش ظاهر نشوند و کلام به کلامش نشوند و متاسف بودند که چرا کسی که باید یار و یاور برنامه نویسان و کمک رسان آنها باشد، با فرار کردن از زیر بار مسئولیت، خودش را اینچنین برتر از بقیه می داند؟ 
روزگار گذشت و من و خیلی دوستان دیگر، آن شرکت را ترک کردیم. حالا از جمع 15 نفر کد نویس آن شرکت تنها 5 نفر باقی مانده‌اند. امروز خبردار شدم که مت به خاطر اشتباهی که در طراحی سایت مشتری داشته، باعث شده تا افراد زیادی از مشتری طلب جایزه کریسمس را کنند. مشتری نیز به دلیل حجم غیر طبیعی مطالبه کنندگان شاکی شده و پس از بررسی مشخص شده است که جناب "مت " ، بند را آب داده و گند بزرگی بالا آورده است. یاد کتابهای دبستانم افتادم : هر چه کنی کشت، همان بدروی ...

Friday, November 11, 2011

Remembrance Day


Remembrance Day روزی است که در استرالیا به یاد کشته شدگان جنگها (به خصوص جنگ جهانی اول)راس ساعت 11 صبح ، یک دقیقه سکوت می کنند. در این مراسم همه مردم فارغ از گرایشهای سیاسی و مذهبی، در همه جا از جمله کلاسها، محل کار و حتی در کلابها به احترام این افراد ،  دست از کار می کشند و سکوت می کنند. گل لاله قرمز نشان این روز است و بسیاری از استرالیائیها لباسهایی با طرح یا تصویر این گل می پوشند.در شرکتی که من کار می کنم نیز، همه افراد بدون استثنا در سالن اجتماعات جمع شدند و پس از پخش سرود ملی ، یک دقیقه سکوت کردند. جالب است که ما در ایران 8 سال جنگیدیم و هزاران شهید دادیم و یک هفته هم به نام دفاع مقدس داریم، اما آنقدر جناحهای سیاسی این مسئله را به نفع خود مصادره کرده اند که بسیاری از مردم و به خصوص نسل جوان ، اصلا با این داستان ارتباط برقرار نمی کنند و دریغ از حتی یک دقیقه سکوت !